کــــافــــه حـســـــــابداران

بســــم الـلــــه الـرحــمن الـرحیــــــــــــــــــــمـــ.......... . . .

کــــافــــه حـســـــــابداران

بســــم الـلــــه الـرحــمن الـرحیــــــــــــــــــــمـــ.......... . . .

عبرت

شگفتا ! چه مقصد بسیار دوری و چه زیارت کنندگان بیخبری و چه کار دشوار و مرگباری! پنداشتند که جای مردگان خالی است ، آنها که سخت مایه عبرتند ، و از دور با یاد گذشتگان ، فخر می فروشند. آیا به گورهای پدران خویش می نازند؟ و یا به تعداد فراوانی که در کام مرگ فرو رفته اند ؟ آیا خواهان بازگشت اجسادی هستند که پوسیده شد ؟ و حرکاتشان به سکون تبدیل گشت ؟ آنها مایه عبرت باشند سزاوارتر است تا تفاخر! اگر با مشاهده وضع آنان به فروتنی روی آورند عاقلانه تر است تا آنان را وسیله فخر فروشی قرار دهند! اما بدانها با دیده های کم سو نگریستند ، و با کوته بینی در امواج نادانی فرو رفتند ، اگر حال آنان را از خانه های ویران ، و سرزمینهای خالی از زندگان ، می پرسیدند، پاسخ می دادند : 

" آنان با گمراهی در زمین فرو خفتند و شما نا آگاهانه دنباله روی آنان شدید. "

بر روی کاسه های سر آنها راه می روید ، بر روی جسدهایشان زراعت می کنید و آنچه به جا گذاشته اند را می خورید ، و بر خانه های ویران آنها مسکن گرفته اید و روزگاری که میان آنها و شماست بر شما گریه و زاری می کند ، آنها پیش از شما به کام مرگ فرو رفتند و برای رسیدن به آبشخور ، از شما پیشی گرفتند...

امیر گلها

داستان پیرزن

یکشنبه بود و طبق معمول هر هفته خانم نسبتا مسن محله ، داشت از کلیسا برمیگشت …
در همین حال نوه اش از راه رسید و با کنایه بهش گفت :
مامان بزرگ ، تو مراسم امروز ، پدر روحانی براتون چی موعظه کرد ؟!
خانم پیر مدتی فکر کرد و سرش رو تکون داد و گفت :
عزیزم ، اصلا یک کلمه اش رو هم نمیتونم به یاد بیارم !!!

ادامه مطلب ...

مورچه و سلیمان

روزی حضرت سلیمان مورچه ای را در پای کوهی دید که مشغول جابجا کردن خاک های پایین کوه بود.

از او پرسید: این همه سختی برای چیست ؟

مورچه گفت: معشوقم به من گفته اگر این کوه را جابجا کنی به وصال من خواهی رسید و من به عشق وصال او می خواهم این کوه را جابجا کنم.

سلیمان نبی فرمود: تو اگر عمر نوح هم داشته باشی نمی توانی این کار را انجام بدهی.

مورچه گفت: ولی تمام سعی ام را می کنم !

حضرت سلیمان که بسیار از همت و پشتکار مورچه خوشش آمده بود ، کوه را برایش جابجا کرد.

مورچه رو به آسمان کرد و گفت: سپاس خدایی را که در راه عشق، پیامبری را به خدمت موری در می آورد...

یکی بود یکی نبود...

یکی بود یکی نبود اقتصادی

ادامه مطلب ...

ارزش واقـعی

در اوزاکای ژاپن، شیرینی‌سرای بسیار مشهوری بود. شهرت او به خاطر شیرینی‌های خوشمزه‌ای بود که می‌پخت.

مشتری‌های بسیار ثروتمندی به این مغازه می‌آمدند، چون قیمت شیرینی‌ها بسیار گران بود. صاحب فروشگاه همیشه در همان عقب مغازه بود و هیچ وقت برای خوش‌آمد مشتری‌ها به این طرف نمی‌آمد. مهم نبود که مشتری چقدر ثروتمند است.

ادامه مطلب ...