ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
روزی حضرت سلیمان مورچه ای را در پای کوهی دید که مشغول جابجا کردن خاک های پایین کوه بود.
از او پرسید: این همه سختی برای چیست ؟
مورچه گفت: معشوقم به من گفته اگر این کوه را جابجا کنی به وصال من خواهی رسید و من به عشق وصال او می خواهم این کوه را جابجا کنم.
سلیمان نبی فرمود: تو اگر عمر نوح هم داشته باشی نمی توانی این کار را انجام بدهی.
مورچه گفت: ولی تمام سعی ام را می کنم !
حضرت سلیمان که بسیار از همت و پشتکار مورچه خوشش آمده بود ، کوه را برایش جابجا کرد.
مورچه رو به آسمان کرد و گفت: سپاس خدایی را که در راه عشق، پیامبری را به خدمت موری در می آورد...
آخی