کــــافــــه حـســـــــابداران

بســــم الـلــــه الـرحــمن الـرحیــــــــــــــــــــمـــ.......... . . .

کــــافــــه حـســـــــابداران

بســــم الـلــــه الـرحــمن الـرحیــــــــــــــــــــمـــ.......... . . .

به خاطر حفظ حجاب شهید می شوم

یک روز جلو در موسسه دختر خانم جوانی جلوی من را گرفت و اظهار داشت: می خواهد مسلمان شود.سئوال کردم چه اطلاعاتی پیرامون اسلام دارید؟ گفت به این نتیجه رسیده ام مسلمان شوم.پیشنهاد مطالعه چند کتاب را دادم، کتاب ها در اختیارش گذاشته شد بعد از مدتی با اشتیاق به نزدم آمد و گفت: کتابها را خوانده ام و می خواهم مسلمان شوم. باز چند کتاب دیگر به او دادم و گفتم: این ها را هم مطالعه کنید، این کار چند بار همین طور ادامه پیدا کرد.



مطمئن بودم جامعیتی از اسلام و مکتب تشیع برایش حاصل شده است.یک روز همین دختر با عصبانیت وارد موسسه شد و گفت : اگر همین الآن شهادتین را برایم نخوانید ، داخل شهر می روم، داد می زنم و اعلام می کنم من مسلمان هستم تا همه متوجه شوند و به این طریق اسلام می آورم، شور و اشتیاق این دختر موجب شد تا به او قول دهم تا در مراسم جشن میلاد امام حسین(علیه السلام)در موسسه؛ ایشان بیایند و مراسم تشرف به اسلام را برگزار کنیم.

 

روز میلاد امام حسین مراسم جشن برگزار شد و شیعیان زیادی هم در جلسه شرکت کردند، به عنوان یک میان برنامه اعلام کردیم یک دختر فرانسوی مقیم نیویورک با اطلاع و آگاهی دین اسلام و مکتب تشیع را برگزیده و مراسم تشرف الان برگزار می گردد.

 

در این میان شخصی از داخل جمعیت بلند شد و گفت: اصلا این دختر از اسلام چه می فهمد که می خواهد مشرف بشود؟بنده هم سئوالی مطرح کردم و گفتم هرکس جواب را می داندپیرامون آن توضیح دهد.سئوال درباره مسئله "بدا"بود که از اعتقادات مسلم ما شیعیان است.

 

هیچ کس جوابی نداد!سئوال را از این دختر پرسیدم مطالبی پیرامون آن به جمع ارائه داد. سپس در جلو جایگاه قرار گرفت ، پس از اقرار به شهادتین و ارائه عقاید به او ،اذان در گوش راست و اقامه در گوش چپ او خوانده شد.رسما به اسلام و مکتب تشیع گروید و نام او را "رقیه" نهادیم.

 

چند روزی گذشت تا این که همین دختر را با حجاب کامل اسلامی همراه با مرد و زنی که به نظر پدر و مادرش بودند در خیابان جلوی موسسه با ما برخورد نمو دند.

 

آن مرد و زن با زبان فرانسوی شروع به سر و صدا کردند،چرا دختر ما را مسلمان نموده اید؟ به او بگویید حجابش را بردارد!... سر و صدا باعث شد عده ای دور ما جمع شوند. در همان وضعیت احساس کردم این دختر تازه مسلمان شده الآن در شرایط سختی است و خیال کردم دارد خجالت می کشد. به موسسه رفتم و زنگ زدم ایران دفتر آیت الله مظاهری و پرسیدم:آیا در چنین شرایطی اگر اصل دین شخص در خطر باشد شما اجازه می دهید روسری را بردارد؟ایشان فرمودند: اشکال ندارد.

 

به سرعت برگشتم و به این دختر گفتم : با یکی از مراجع صحبت کردم و در مورد شما فرمودند:اگر دین شما در خطر است، اشکال ندارد و شما می توانید روسری را بردارید

 

دختر تازه مسلمان در جواب به من گفت:این حکم از احکام ثابت و اولیه است یا از احکام ثانویه و بنا بر ضرورت است؟

 

گفتم : از احکام ثانویه می باشد

 

به سرعت پرسید: اگر روسری خود را برندارم و به خاطر حفظ حجاب کشته شوم آیا من شهید محسوب می شوم؟

 

گفتم: بله

 

گفت: ولله روسری خود را برنمی دارم هر چند در راه حفظ حجابم جانم را از دست بدهم.



خاطره ای از  حجت الاسلام دکتر مرتضی آقا تهرانی ( ایشان در دوران اقامت آمریکا، امامت جمعه شهر نیویورک و مسئولیت موسسه اسلامی آن شهر را به عهده داشتند )




نظرات 4 + ارسال نظر

جالب بود موفق باشید.. پیشاپیش سال نو و آغاز بهار طبیعت را تبریک میگم زندگی شادی در کنار خانوده داشته باشید انشاا..

ممنونم. امیدوارم برای شما هم همینطور باشه

[ بدون نام ] 1391/01/04 ساعت 13:02

دخترکی که حراج شد!
دخترک،زبان دور دهان چرخانید و گفت: مگر خودت زیبایی را دوست نداری؟اینطور ساده که نمی شود! می خواهم جذاب تر شوم و خریدنی...
دختر با نازبه خدا گفت:

چطور زیبا می آفرینی ام و انتظار داری خود را برای همگان جلوه گر نکنم؟

خدا گفت:زیبای من!تو را فقط برای خودم آفریدم

دخترک،پشت چشمی نازک کرد و گفت:خدا که بخل نمی ورزد،بگذار آزاد باشم

*خدا چادر را به دخترک هدیه داد*

دخترک با بغض گفت:با این؟اینطور که محدودترم. اصلا می خواهی زندانی ام کنی؟ یعنی اسیر این چادر مشکی شوم ؟؟؟؟

خدا قاطع جواب داد:بدون چادر،اسیر نگاه های آلوده خواهی شد...
هر چیز قیمتی را که در دسترس همه نمی گذارند.تو جواهری

دخترک با غم گفت:آخر...آخر،آنوقت دیگر کسی مرا دوست نخواهد داشت.
نه نگاهی به سمت من خواهد آمد و نه کسی به من توجه میکند

خدا عاشقانه جواب داد:من خریدار توام!منم که زود راضی می شوم و نامم سریع الرضاست.

آدمیانند و هزاران نوع سلیقه!هرطور که بپوشی و بیارایی،باز هم از تو راضی نمی شوند!
اصلا مگر تو فقیر نگاه مردمی؟آن نگاه ها مصدومت میکند

*دخترک آرزویش را به خدا گفته بود و می خواست چونان فرشته ای محبوب جلوه کند*

خدا با لطف جوابش را داد:دخترک قشنگ!
وقتی با عفاف و حجابت در میان گرگان قدم بر میداری،فرشته ای

دخترک،زبان دور دهان چرخانید و گفت: مگر خودت زیبایی را دوست نداری؟اینطور ساده که نمی شود! می خواهم جذاب تر شوم و خریدنی

«مدادشمعی سرخش را برداشت و دو لبه ی دهانش را قرمز کرد.

ماژیک مشکی به دست گرفت و دور چشم هایش کشید و بعد هم چون برف سپید جلوه می نمود.
آبشاری از گیسوانش را هدیه داد به نگاه ها،"مفت و رایگان"»

دخترک چون عروسکی در بازار دنیا،پشت ویترین خیابان خود را به نمایش که نه،به فروش گذاشت.
برچسبی روی هر نگاه دخترک به چشم می خورد:"حراج شد".حراج شد

و هرکس رد میشد میگفت:آن چیز که حراج شود حتما ارزش و قیمتی ندارد و همگان ردشدند و هیچ کس نخریدش!

جالب بود ، ممنون

[ بدون نام ] 1391/01/04 ساعت 13:51

متن جالبی بود ها. اما چادر که واجب نیست. حتی تو قرآن هم اسمی راجع بهش نیست. این جور که نویسنده نوشته انگار خدا گفته حتما حتما از چادر استفاده کنید.

اصل حجاب مهمتره تا وسیلش ، اما خوب ، چادر پوشش برتر و تکمیل کننده هست البته در معنای واقعی اون!

[ بدون نام ] 1391/01/04 ساعت 16:59

چادر یکی از نشونه های تام وتمام حجاب هست نه همه حجاب. وگرنه خدا در قرآن میگه خانم ها طوری <قدم >بر ندارن که دلهای مریض متوجه اونها نشن.یعنی خانم ها میتونن حتی با چادر هم خودشون رو به حراج بزارن.

همینطوره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد