ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
اى مادر، اى همیشه خوب من! تو مفهوم بهارى، از دهانت یاس مىروید، تو به زیبایى زیباترین غزل عاشقانهاى. عطر تو که باشد از تمام یاسهاى معطر عشق لبریزم
روزت مبارک
تقدیم به همه مادرانى که مهربانند و دوست داشتنى
مادرم!
دوستت دارم .مادر عزیزم، از آن هنگام که تو را شناختم، دست نوازشگر تو را بر روى سرم احساس کردم، دستى که تکیهگاه دستانم شد و به من راه رفتن آموخت. دستى که در هنگام بیمارى دستمال خیس بر سرم نهاد و دستى که به درگاه خداوند بالا مىرفت و شفاى من را طلب مىکرد.
مادرم، اى مهربانترین، چه شبهایى که وقتى دلم با نگاه پر از محبتت مىلرزید، وقتى که انگشتان زجر کشیدهات لابهلاى موهایم مىلغزید، وقتى با صداى خندهام مىخندیدى و با هاىهاى گریهام اشک مىریختى، من مىماندم و صفایت که خدایا قلب مادر چقدر بزرگ است. و تنها به این آرزو دلخوش بودم که روزى بتوانم تمام محبتهایت را جبران کنم.
مادرم، معناى محبت را در چشمانت خواندهام، مفهوم گذشت را در وجودت دیدهام و تپش قلبت را براى خود یافتهام. در طول زندگى ام هیچ انسانى را به پاکى و مهربانى تو ندیدهام. هیچ شانهاى را مطمئنتر از شانههاى تو ندیدهام که سر بر آن بگذارم و در دلتنگىهایم اشک بریزم
هیچ قلبى را امنتر از قلب تو نیافتهام که اسرارم را برایش فاش کنم و هیچ دستى را نوازشگرتر از دستهاى تو نیافتهام تا بوسه بر آن دهم. مادرم، دوستت دارم که مرا در جان خود پروردهاى و با تحمل دردى جانکاه به دنیا آوردهاى و از شیره جانت تغذیهام کردى و براى بزرگ کردنم از جان شیرینت مایه گذاشتى ... .
عزیز جانم، تو در سراسر زندگىام جریان دارى، در تمامى افقهایى که به من ختم مىشود لحظاتى که دلگیرم و زمانى که به محبت نیاز دارم، هنگامى که آرزومندم و زمانى که غمگینم.
تویى تمام وجودم، تویى که با تمام وجود محبتت را نثارم کردهاى و مىکنى. تو همانى هستى که مهرت را بىدریغ هر روز، هر ساعت و هر دقیقه بر روحم مىبخشى.
اى اسوه صبر و تقوا و اى الگوى مهر و محبت، مادرم، دوستت دارم، عاشقانه دوستت دارم.
اى مادر دوست دارم زیباترین واژهها را در کنار هم بنشانم و با زنجیر مهر و عاطفه آنها را پیوند دهم تا رساترین و لطیفترین جملات بشود و آن گاه آن را به تو هدیه کنم.
اى مادر، اى همیشه خوب من! تو مفهوم بهارى، از دهانت یاس مىروید، تو به زیبایى زیباترین غزل عاشقانهاى. عطر تو که باشد از تمام یاسهاى معطر عشق لبریزم.
بگو چگونه تو را که لطافت محض هستى، بازگو کنم؟ به راستى قلب مهربانت را که در سینه پر مهرت پنهان شده، رخسار زیبایت که در زیر تازیانههاى زندگى پرچین و چروک شده، چشمان نازنیت که در زیر غبار زندگى خمار گشته و گیسوان سیاهت را که طوفان زندگى پریشان کرده و سفید شده، چگونه توصیف کنم؟
اى گل بىهمتاى زندگىام، سراسر وجودم از وجود بیکرانت لبریز است. تو بهترین مادر دنیا هستى و من بىنهایت دوستت دارم. قلبم برایت مىتپد و هر نفسم انعکاس صداى توست. باور کن تو را به وسعت تمام قلبم دوست دارم.
اى مادر، اى تمام هستىام، ، اى همدم سختىهایم، چگونه بگویم. از کدامین فداکارىهایت بگویم مادر.
دیگر از مهربانىهایت چه بگویم که قلم از نوشتن احساسم عاجز و ناتوان است!
«و وصینا الانسان بوالدیه احسانا؛ و وصیت کردیم انسان را به خوبى کردن و مهربانى کردن نسبت به والدین.»(سوره احقاف، آیه 15).
عزیزتر از جانم، دوستت دارم و جانم را نثارت مىکنم و از تو تشکر مىکنم به خاطر زحماتى که براى من کشیدى .
اى بىهمتا، هیچ وقت صورت مهربان و زیبایت که مانند فرشتهاى است از رو به رویم محو نمىشود. فریادم را بشنو که از دریاى وجودم برمىخیزد و همراه با بوى گل اقاقى برایت هدیه مىآورد. تمام وجودم برایت فریاد مىزند، دوستت دارم مادرم و مىپرستمت. مادر دوستت دارم و بدان اگر با افتخار و خوشبختى زندگى مىکنم حاصل تلاش و فداکارى توست.
دلتنگم از اینکه نمىتوانم ذرهاى از محبتهاى تو را جبران کنم، جز اینکه بگویم دوستت دارم و افتخار مىکنم که بهترین مادر دنیا را دارم.
اى فرشته تمام خوبىها، بگذار بر چشمان خستهات بوسه زنم و دستان گرمت را عاشقانه در دست بگیرم و ببوسم. بگذار صورتت را از گرد کسالت و خستگى پاک کنم و خاک پایت را ببوسم.
درخشندهترین ستاره آسمان عشق، اى بىهمتا در بذل محبت، زیباترین واژه در کلام، دریاى پر خروش احساس، چشمه جوشان محبت، مهربانترین موجود هستى.
اى بهترین دوست و یاورم، اى همه محبتم، دستهایت را مىبوسم و از ته دل مىگویم:
«اى تپش قلبم، مادرم، دوستت دارم.»
او رفت و ویران شد کاشانه من
درد وغم مهمان شد در خانه من
بی او کی میگیرد رنگ بهاران
استان متروک و ویرانه من
اکنون تنهایی آمد بر خانه دل
من می رقصم برروی ویرانه دل
مینالد چون مرغ شب در حسرت او
هردم می خواهد اورا اما چه حاصل
تو که شبها چون شمعی بر بالین من بودی کی آسودی مادر
من از آن غافل بودم که تو چندی در پیش من مهمان بودی مادر
اکنون رفتی و من ماندم تنهایی تنها
ویلان و سرگردانم در دنیای غمها