کــــافــــه حـســـــــابداران

بســــم الـلــــه الـرحــمن الـرحیــــــــــــــــــــمـــ.......... . . .

کــــافــــه حـســـــــابداران

بســــم الـلــــه الـرحــمن الـرحیــــــــــــــــــــمـــ.......... . . .

عاشق خویش فراموش مکن



در روزنامه " اقدام " ، چاپ تهران ، مسابقه ای  تحت عنوان " هدیه عاشق " برگزار میشود که درباره " گل فراموشم مکن" که یکی  از قصه های اروپایی است می باشد. خلاصه قصه چنین است :



عاشق ومعشوقی در کنار رود  دانوب مشغول تفریح و دلدادگی بودند که ناگهان معشوق ، گلی را در رودخانه می بیند و  با نگاهش می فهماند که چقدر مشتاق آن دسته گل است. عاشق ، بدون ملاحظه ، خود رابه آب  می اندازد و گل را به سوی معشوقش می اندازد و می گوید " فراموشم نکن " وخود به دیار  نیستی می رود، از آن پس ، آن گل را " گل فراموشم مکن " می نامند. در این مسابقه  بزرگانی مثل رشید یاسمی و وحید دستگردی ، شرکت می کنند ، ولی برنده مسابقه ایرج  میرزا می شود که شعر زیر را می سراید :




عاشقی محنت بسیار کشید

تا لب دجله به معشوقه  رسید


نشده از گل رویش سیراب

که فلک دسته گلی داد به آب


نازنین ، چشم بشط دوخته  بود

فارغ از عاشق دل سوخته بود


گفت وه وه ، چه گل رعنائیست

 لایق دست چو من  زیبائیست


زین سخن عاشق معشوقه پرست

جست در آب چو ماهی از شست


خوانده بود این  مثل آن مایهء ناز

که نکویی کن و در آب انداز


باری ! آن عاشق بیچاره چو بط

 دل  به دریا زد و افتاد به شط


دید آبیست فراوان و درست

 به نشاط آمد و دست از جان شست


دست و پایی زد و گل را بربود

سوی دلدارش  پرتاب نمود


گفت که ای آفت جان سنبل تو

 ما که  رفتیم ، بگیر این گل تو


بکنش زیب سر ، ای دلبر من

 یاد آبی که گذشت از سر من


جز برای دل من بوش مکن

 عاشق خویش فراموش مکن


خود ندانست مگر عاشق ما

 که ز خوبان  نتوان جست وفا


عاشقان را همه گر آب برد

 خوبرویان همه را خواب  برد








نظرات 6 + ارسال نظر
دموزین 1389/10/30 ساعت 10:16

داستان و شعر قشنگی بود.ولی این حرفا همه ش مال تو قصه هاست!!!

ghahremani 1389/10/30 ساعت 16:56

lمنون آقای درودیان.
با حرف دموزین عزیز موافقم.این حرف ها همش مال تو قصه هاست...قشنگ ولی چه فایده که فقط تو قصه ها میشه خوندشون.

ستاره 1389/10/30 ساعت 20:53

خیلی قشنگ بود.به نظر من همچین هم قصه نیست .من قبول ندارم.به نظرم شدنیه عشق واقعی و پاک وجود داره . البته اون دیگه زمینی نیست اسمانیه به جایی میرسه که دیگه عشق زمینی معنایی نداره .مثل داستان عاشقی گوهر شاد حتما شنیدید؟از کجا شروع شد و به کجا ختم شد.....
عشق ان است که در اتشکده دل بماند نه اینکه به زبان بر آید ...

دموزین 1389/11/02 ساعت 15:13

اما من از سر حسرت نگفتم که همه ش مال تو قصه هاست!همون بهتر که تو قصه هاست!آخه آدم عاقل خودشو واسه یه دسته گل به کشتن میده؟!حالا مثلا معشوقش اون دسته گله رو به دست نمیاورد میمرد؟!اصلا راه عاقلانه تری برای این که عشقشو ابراز کنه وجود نداشت؟!مثلا نمیشد یه دونه مثه اون بعدا واسه ش درست کنه؟!یعنی معشوقش انقدر خودخواه بوده که دسته گل رو به عاشقش ترجیح میداده؟!این کجاش عشق آسمونی بود؟!این عشق نبود٬به نظر من (با عرض پوزش) حماقت محض بود!
این داستانا فقط به درد قصه ها می خوره!!!

دموزین 1389/11/02 ساعت 15:19

البته بد برداشت نشه٬منظورم توهین به این مطلب نبود.قشنگ بود اما جاش همون تو قصه ها بود!

ستاره 1389/11/04 ساعت 00:42

فکر کنم منظورم رو خوب نگفتم.این گل که توی این داستانه درسته به نظر احمقانه میاد ولی این یه نماده.نمادی از عشق که البته من توی یه فیلمی هم نمونه مشابه دیدم.مسلما از عقل به دوره که ادم همچین کاری بکنه ولی منظور من این بود که عشق اگر به معنای واقعی کلمه عشق باشه از همه چیز میشه گذشت....!و بعد هم گفتم مثل داستان گوهر شاد میتونه به عشق آسمانی (عشق الهی) تبدیل بشه.منظور من از آسمانی این بود.عشق حقیقی اینه نه عشق های زمینی....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد