کــــافــــه حـســـــــابداران

بســــم الـلــــه الـرحــمن الـرحیــــــــــــــــــــمـــ.......... . . .

کــــافــــه حـســـــــابداران

بســــم الـلــــه الـرحــمن الـرحیــــــــــــــــــــمـــ.......... . . .

کودک که بودیم...


 
 

کاش همان کودکی بودیم که حرف هایش را از نگاهش می توان خواند

اما اکنون اگر فریاد هم بزنیم کسی نمی فهمد و ...

و دل خوش کرده ایم که سکوت کرده ایم 


آری ،

سکوت ِ پُر بهتر از فریاد تو خالی ست !

دنیا را ببین ...

بچه بودیم از آسمان باران می آمد ، بزرگ شده ایم از چشم هایمان می آید !

بچه بودیم دل دردها را با هزار ناله می گفتیم !

همه می فهمیدند ...

بزرگ شده ایم ...

درد دلمان را به صد زبان ، به کسی می گوییم ...

و هیچ کس نمی فهمد !



***


اینبار که به دنیا آمدی
وارونه زندگی کن


هرچه فکر می کنم
روزهای کودکی
برای پایانی خوش
ساخته شده بودند...





نظرات 16 + ارسال نظر
دموزین 1389/09/21 ساعت 11:58

خوش اومدین مادربزرگ.

مرسی مهندس

111 1389/09/21 ساعت 12:58

عشق مادر بزرگ داریا، پیرزن

مامان بزرگ که دوست دارم ولی چون یکی از بچه های دانشگاه بهم میگفت مامان بزرگ این اسمو گذاشتم.

[ بدون نام ] 1389/09/21 ساعت 15:22

خیلی زیبا بود.ممنون.

ستاره 1389/09/21 ساعت 21:47

خوش امدید

ممنون خانومی.من همون مزاحم همیشگی هستم،قهرمانی،خاطرتون هست که

مجتبی 1389/09/22 ساعت 19:11

سلام.خوش آمد میگم و ممنون بخاطر مطلبتون.
از اینکه مطلبتون رو دستکاری کردم هم معذرت میخوام.نیاز بود که از ادامه مطلب استفاده بشه که بنده این جسارت رو انجام دادم.پوزش!

ممنون از خوش آمد گوییتون.
و بابت اصلاح مطلب هم لطف کردین .خودم متوجه گزینه ادامه مطلب نشدم که باقی متن رو در ادامه بزارم.هر موقع هر جایی که نیاز بود اصلاحات رو انجام بدین ممنون میشم ،جسارت نیست ،لطفه.

دموزین 1389/09/22 ساعت 21:25

مهندس؟!؟!؟!
اشتباه گرفتین!!!!البته می خواستم مهندس بشم اما به قول یکی از اساتید از بد روزگار شدم حسابدار(((((((((( :

من تیکه کلاممه که میگم مهندس،در ضمن شما هیچی کمتر از یه مهندس ندارین

سامان 1389/09/23 ساعت 01:51

قشنگ بود وای ی ی ی ی ی ...... آدم تو سربازی یاد دوران کودکی میفته......

و همچنین تا آخر عمر هم از خاطرات سربازی یاد میکنه.

saman 1389/09/24 ساعت 00:36

بله دقیقا........

م 1389/09/24 ساعت 00:58

چه دورانیه این سربازی
ما که داریم حال میکنیم، اگه کسی خاص میتونه جای من بیاد سره خدمت

سامان 1389/09/24 ساعت 11:25

بخصوص من که به هر کسی میگم چجوری دارم خدمت میکنم فکش میفته........ ولی در کل دوران خوبیه.

دموزین 1389/09/24 ساعت 13:58

از این که همیشه این جا هستین معلومه که چه جوری دارین خدمت می کنین!!!!!!

سامان 1389/09/24 ساعت 16:02

چیکار کنم؟اینقدر خوبیم اینقدر گلیم که هی مارو میفرستن مرخصی.......

م 1389/09/24 ساعت 18:31

خوب من تا ساعت 12 بیشتر سره خدمت نیستم
بعد 5شنبه ها و جمعه ها هم تعطیلم و همین طور تعطیلی های رسمی
خوب برای خودمون کسی هستیم، یه ساعت منو بیشتر نگه میدارند، پدرشونو درمیارم

سامان 1389/09/25 ساعت 01:05

این مدرک زپرتی ارشاد حداقل یه جا به دردمون خورد....

مادر بزرگ 1389/09/27 ساعت 16:38

روز جشن فارغ التحصیلی یکی از دوستان با لباس نیرو هوایی تشریف آورده بودن،تو قسمت تاتر هم نقش شاه رو داشتن و چه برازنده بود شاهی به لباس و خودشون:D

سامان 1389/09/27 ساعت 22:54

ای کاش منم میودم تا لباس منو میدید که شبیه کماندوها بود.حیف که این مدرک برام ارزش نداشت که بیام.حیففففففففففف............

همه میدونیم مدرکش آنچنان اهمیتی نداره،اگه رفتیم برای این بود که شاید این دفعه اخری باشه که بچه ها رو میبینیم.
خدایی دوستان خیلی زحمت کشیده بودن برای جشن،خیلی هم خوش گذشت.اگه خواستین سال بعد برین،پوشیدن لباس فارغ التحصیلی حس قشنگی داشت کماندو

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد