ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
ببین تمام من شدی اوج صدای من شدی
بت منی شکستمت، وقتی خدای من شدی
ببین به یک نگاه تو تمام من خراب شد
چه کردی با سراب من که قطره قطره آب شد
به ماه بوسه می زنم به کوه تکیه می کنم
به من نگاه کن ببین، به عشق تو چه می کنم
منُ به دست من بکش به نام من گناه کن
اگر من اشتباهتم همیشه اشتباه کن
نگو به من گناه تو به پای من حساب نیست
که از تو آرزوی من به جز همین عذاب نیست
هنوز می پرستمت هنوز ماه من تویی
هنوز مومنم ببین تنها گناه من تویی
به ماه بوسه می زنم به کوه تکیه می کنم
به من نگاه کن ببین، به عشق تو چه می کنم
قشنگ بود ولی شعر از کیه!!؟
حتما از چین چانگ چونگه!
نه ! از چین چانگ چون فکر نکنم باشه . اون علامت یه علامت چینی بود که معنای خاصی میداد اما فکر کردم بردارمش بهتره .
شعر از کیه؟!راجع به چیه؟!
نمی دونم از کیه اما شعر یکی از آهنگهای داریوش تو آلبوم این روزای من هستش.
بسیار زیبا بود!!!
موافقم
خیلی هم بی مزه بود!
ممنونم
خوردنی نبود که مزه بده
شما که خودتون موضوع تاثیر کلماتو میذارید، بهتر بود بجای بی مزه، بگوئید زیاد قشنگ نبود.
میگم قشنگ موضوعاتو نمیخونید، فقط کپی پیس میکنید
آقا تو دانشگاه جلسه میذارید و اردو میرید بگید ما هم بیایم
دلمون گرفت بخدا
حق با شماست.به خدا خونده بودم.یادم رفت.ببخشید.زیاد قشنگ نبود.
اردو که این همه زیاد هر روز میذارن!
راستی کپی پیست هم نبود!از روی یه نوشته تایپ کرده بودم!
همین که انتقادو پذیرفتی و پاسخ منطقی دادی ممنون
ما که یه اردو هم نرفتیم
شعر خیلی نازی بود،مرسی.
بی تو مهتاب شبی با از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم،
شدم آن عاشق دیوانه که بودم.
در نهانخانة جانم، گل یاد تو، درخشید
باغ صد خاطره خندید،
عطر صد خاطره پیچید:
یادم آم که شبی باهم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم.
تو، همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت.
من همه، محو تماشای نگاهت.
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشة ماه فروریخته در آب
شاخهها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
یادم آید، تو به من گفتی:
- ” از این عشق حذر کن!
لحظهای چند بر این آب نظر کن،
آب، آیینة عشق گذران است،
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است،
باش فردا، که دلت با دگران است!
تا فراموش کنی، چندی از این شهر سفر کن!
با تو گفتم:” حذر از عشق!؟ - ندانم
سفر از پیش تو؟ هرگز نتوانم،
نتوانم!
روز اول، که دل من به تمنای تو پر زد،
چون کبوتر، لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی، من نه رمیدم، نه گسستم ...“
باز گفتم که : ” تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم، نتوانم! “
اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب، نالة تلخی زد و بگریخت ...
اشک در چشم تو لرزید،
ماه بر عشق تو خندید!
یادم آید که : دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم.
نگسستم، نرمیدم.
رفت در ظلمت غم، آن شب و شبهای دگر هم،
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم،
نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم ...
بی تو، اما، به چه حالی من از آن کوچه گذشتم!
عالی بود.ممنونم